همسایمون مبل خریده!!!
بچش داشت تو کوچه بازی میکرد ، که یدفعه باباش از پنجره سرشو آورد بیرون ، داد زد و گفت :
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
واسه چی بیرون داری بازی میکنی بیا خونه بشین رو مبل!!!! :|

همسایمون مبل خریده!!!
یارو اومده خونمون دزدی هیچی پیدا نکرده منو از خواب بیدار کرده میگه: من دارم میرم ولی این زندگی نیست شما دارین...!!!
سر یه کلاسی داشتم جزوه مینوشتم ...
بعد از کلاس یکی از دخترای هم کلاسیم اومده بم میگه :
جزوه مینویسی؟؟؟؟؟؟
به تو هم میگن مرد؟؟
پ من واسه عمم دارم اینقد خوش خط و مرتب مینویسم؟؟؟
:|
:|
مرد :این لباسا چیه دوباره رفتی گرفتی؟
زن
:اخ بازم این شیطون گولم زد
مرد
:مگه نگفتم هر وقت شیطون داشت میومد بگو دور شو دور شو
زن
:گفتم ولی میگفت از دور خیلی بیشتر بهت میاد
یه عمو دارم فاصله سنیمون خیلی کمه
هروقت دعوامون میشه میگه فردا میام در مدرستون گدایی میکنم به همم میگم عموی توم
یعنی عاشق این تهدیداشم ها ..
آخه یکی نیست به این پشه ها بگه وقتی خون ما رو میخوری برو یه گوشه بتمرگ! از بس چرخ میزنی دوباره گشنت میشه دیگه! پدرمونو در آوردید بابا...!!!
ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭﺍﻧﻰ، ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻥﭘﺰﺷﮏ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺷﻤﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﺮﻯ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ ﯾﺎ ﻧﻪ؟
ﺭﻭﺍﻥﭘﺰﺷﮏ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﻭﺍﻥ ﺣﻤﺎﻡ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﯾﮏ ﻗﺎﺷﻖ ﭼﺎﯾﺨﻮﺭﻯ، ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻭ ﯾﮏ ﺳﻄﻞ ﺟﻠﻮﻯ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﻭﺍﻥ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﻰ ﮐﻨﺪ.
ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻫﺎﻥ! ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ. ﺁﺩﻡ ﻋﺎﺩﻯ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﻄﻞ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ ﭼﻮﻥ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺭﻭﺍﻥﭘﺰﺷﮏ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ! ﺁﺩﻡ ﻋﺎﺩﻯ ﺩﺭﭘﻮﺵ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ ﻭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ.
ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺗﺨﺖﺗﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺎﺷﺪ؟
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯿﻦ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺳﻄﻞ ﻧﯿﻮﻓﺘﺎﺩﯾﻦ. راستی ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻦ تخت تون ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺷﻪ؟
زن : سردمه
مرد : پاشو یه چیزی بپوش
زن : نه، خیلی سرده
مرد : یه پتو بیار جلوی بخاری بنداز رو خودت
زن : نه، اونجوری هم فایده نداره. خونه پدرم که بودم موقع سرما مامانم منو بغل میکرد
مرد : همین مونده تا آخر زمستون مادرتو بیاریم خونمون!!!